تا جمالش دیده ام حیران شدم


همچو زلفش بی سر و سامان شدم

آفتاب حسن او چون رو نمود


من چو سایه از میان پنهان شدم

جام درد و درد عشقش خورده ام


مبتلای درد بی درمان شدم

مطرب عشاق شعری خوش بخواند


من به ذوق آن غزل رقصان شدم

در خرابات مغان مست و خراب


همدم ساقی میخواران شدم

نقد گنج عشق او دادم از آن


ساکن کنج دل ویران شدم

بندهٔ سید شدم از جان و دل


در دو عالم لاجرم سلطان شدم